ماییم و غم دوری جانانه ، تو خوش باش
ماییم و دلی خسته و دیوانه ، تو خوش باش
ای با همه همدم چو نسیم خوش امید
ماییم و غزلهای غریبانه ، تو خوش باش
آن خسته ترین مرد بماند که چون عشق
با مردم دنیا شده بیگانه ، تو خوش باش
مرگ است که روشنگر زیبایی مرد است
مردیم ولی سرخوش و مستانه ، تو خوش باش
بنیاد تغافل کده آباد ولی ما
عمریست مقیمیم به ویرانه ، تو خوش باش
خمخانه تهی نیست ز عشاق بلاکش
ما درد کشانیم به میخانه ، تو خوش باش
ای نرگس عاشق که رضایت به تو دادیم
چون فصل وصال است دلیرانه ، تو خوش باش
شمع دل ما ذکرتو می گفت به خورشید
ماییم و غزلتابش رندانه، تو خوش باش
گر گفت کسی قافیه ی شعر تو گویم :
(( مایـیــــــــم و همیــــــن شعـــــر صمیمـــــانــه ،تــــــوخـــوشبــاش ))
اراتمند دلهای زلال شما
x H – A x
کرج – فروردین 87
غروب یک جهان نی زار در دل مانده می دانی ؟
من از این ((بی تویی )) ها گر چه غمگین و پریشانم
یقین دارم تو هم از (( بی منی )) هایت پشیمانی
جدا از آفتاب چشمهای مهربان تو
هوای شعرهای من خزانی گشت و بارانی
نمی دانی چه حالی دارم اندر مهرگان عشق
خزان است و غروب و این دل و آن یاد روحانی
هنوز آیا به یادت مانده آن شعری که می خواندم ؛
(( من از نسل بهارانم تو این را خوب می دانی))
هوای یک افق پرواز روشن دارم و روزی
به اوج بی نهایت می پرم زین کنج ویرانی
همه رفتند و این دل خسته مرد ناشکیبا ماند
بگو آیا تو با این خسته خاطر مرد میمانی ؟!
اراتمند دلهای زلال شما
x H – A x
کرج – فروردین 87
پیشکش همه بهانه های نازنینی که آغازمان کردند
یا لطیف !
ده سال پیش و یا شاید ده هزار سال- کسی چه می داند! – دانه های پائیز زده دلمان که طعم سیاهی خاک را در دلهره مبهم چشیده بود ، نگاه روشن معلمی مهربان را بهانه آفتاب دید و روییدن را تپید . خانه مان خاک بود ، اما عاشق آسمان بودیم و آفتاب ، و تشنه زلال جاری آب . سالها سبز صداقت را در درون پروردیم تا در هوای مهر آغاز را پوست بترکانیم و به قامت اوج قد بکشیم ، آری ریشه در خاک داریم و سر به آسمان که آفتاب مرادمان است .
این همه سال با هم آمدیم و برآمدیم ، دل هم را نواختیم ، در آتش نگاه هم گداختیم خانه دل از بیگانه پرداختیم و با دستان و چشمان هم از غزل آشیانه ساختیم ، در زیر باران این همه نعمت خدا ، سپاس و ستایش او را قامت افراشتیم و آزادگی را ایستادیم و نیفتادیم .
هوا برای رستن خوب نبود ، هیچ گاه خوب نبوده است . خشونت تند بادها شاخه هامان را شکست ، اما چه باک " ریشه " داشتیم .گاه دستی رنگ نامحرمی گرفت و تنه نهال یادمان را به یادگاری تلخ خراشید و جان ساده مان مزه شرنگ رنگارنگی را چشید ، گاه یکی مان ذکر "یا لطیف " را فراموش کرد و کم لطفی کرد . گمان آن دیگری مان سبز ایمان را به قهوه ای شک آلود . گاه خود سایه روشن دروغ را نگریختیم و تن به غفلت سپردیم .
گاه حرمت دوستی را به اخمی ناگاه شکستیم و با کلمه ای تیره آئینه دلی را به لکه جراحتی خستیم . گاه یکی نیامدن را پا سفت کرد و دیگری راهی دیگر گزید .آنکه ماند سکون را به ما نشان داد و آنکه ران دیگری رفت نیاشگری را به ما آموخت که " هر کجا هست خدایا به سلامت دارش " و اینگونه شد که منت دار همه زخمها شدیم و حرمتشان را پاس داشتیم و حالا به اوج نرسیده ایم اما هنوز دلی عاشق اوج را به سینه می پروریم .
ده سال یا ده هزار سال- کسی چه می داند !!!
اراتمند دلهای زلال شما
x H – A x
کرج – فروردین 87