-
تو خوش باش ...
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 20:13
ماییم و غم دوری جانانه ، تو خوش باش ماییم و دلی خسته و دیوانه ، تو خوش باش ای با همه همدم چو نسیم خوش امید ماییم و غزلهای غریبانه ، تو خوش باش آن خسته ترین مرد بماند که چون عشق با مردم دنیا شده بیگانه ، تو خوش باش مرگ است که روشنگر زیبایی مرد است مردیم ولی سرخوش و مستانه ، تو خوش باش بنیاد تغافل کده آباد ولی ما عمریست...
-
من از نسل بهارانم تو این را خوب می دانی . . .
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 20:12
تو رفتی و دل من ماند و یک دنیا پریشانی غروب یک جهان نی زار در دل مانده می دانی ؟ من از این ((بی تویی )) ها گر چه غمگین و پریشانم یقین دارم تو هم از (( بی منی )) هایت پشیمانی جدا از آفتاب چشمهای مهربان تو هوای شعرهای من خزانی گشت و بارانی نمی دانی چه حالی دارم اندر مهرگان عشق خزان است و غروب و این دل و آن یاد روحانی...
-
حکایت دل ما ...
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 19:15
پیشکش همه بهانه های نازنینی که آغازمان کردند یا لطیف ! ده سال پیش و یا شاید ده هزار سال- کسی چه می داند! – دانه های پائیز زده دلمان که طعم سیاهی خاک را در دلهره مبهم چشیده بود ، نگاه روشن معلمی مهربان را بهانه آفتاب دید و روییدن را تپید . خانه مان خاک بود ، اما عاشق آسمان بودیم و آفتاب ، و تشنه زلال جاری آب . سالها...
-
بهار
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 17:09
Entry for March 22, 2008 سلام ، در روزگاری که بهار ، دامن دامن گل های عشق و زندگی را بر بسیط خاک ، پهن کرده و هر نفس که فرو می دهیم مفرح ذات است و نشاط آور جان ، باید که قدر بدانیم این ایام فرخنده را ، چرا که چرخ گردون هیچ عهدی نبسته که به آن وفادار بماند. هیچ معلوم نیست این دم که فرو دهم برآرم یا نه ؟ اما با بهار...