پیشکش همه بهانه های نازنینی که آغازمان کردند
یا لطیف !
ده سال پیش و یا شاید ده هزار سال- کسی چه می داند! – دانه های پائیز زده دلمان که طعم سیاهی خاک را در دلهره مبهم چشیده بود ، نگاه روشن معلمی مهربان را بهانه آفتاب دید و روییدن را تپید . خانه مان خاک بود ، اما عاشق آسمان بودیم و آفتاب ، و تشنه زلال جاری آب . سالها سبز صداقت را در درون پروردیم تا در هوای مهر آغاز را پوست بترکانیم و به قامت اوج قد بکشیم ، آری ریشه در خاک داریم و سر به آسمان که آفتاب مرادمان است .
این همه سال با هم آمدیم و برآمدیم ، دل هم را نواختیم ، در آتش نگاه هم گداختیم خانه دل از بیگانه پرداختیم و با دستان و چشمان هم از غزل آشیانه ساختیم ، در زیر باران این همه نعمت خدا ، سپاس و ستایش او را قامت افراشتیم و آزادگی را ایستادیم و نیفتادیم .
هوا برای رستن خوب نبود ، هیچ گاه خوب نبوده است . خشونت تند بادها شاخه هامان را شکست ، اما چه باک " ریشه " داشتیم .گاه دستی رنگ نامحرمی گرفت و تنه نهال یادمان را به یادگاری تلخ خراشید و جان ساده مان مزه شرنگ رنگارنگی را چشید ، گاه یکی مان ذکر "یا لطیف " را فراموش کرد و کم لطفی کرد . گمان آن دیگری مان سبز ایمان را به قهوه ای شک آلود . گاه خود سایه روشن دروغ را نگریختیم و تن به غفلت سپردیم .
گاه حرمت دوستی را به اخمی ناگاه شکستیم و با کلمه ای تیره آئینه دلی را به لکه جراحتی خستیم . گاه یکی نیامدن را پا سفت کرد و دیگری راهی دیگر گزید .آنکه ماند سکون را به ما نشان داد و آنکه ران دیگری رفت نیاشگری را به ما آموخت که " هر کجا هست خدایا به سلامت دارش " و اینگونه شد که منت دار همه زخمها شدیم و حرمتشان را پاس داشتیم و حالا به اوج نرسیده ایم اما هنوز دلی عاشق اوج را به سینه می پروریم .
ده سال یا ده هزار سال- کسی چه می داند !!!
اراتمند دلهای زلال شما
x H – A x
کرج – فروردین 87